انشا درمورد داخل اتوبوس شلوغ

انشا درمورد داخل اتوبوس شلوغ

انشا درمورد داخل اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ و خطرناک با مردم مختلفی که در ان هستند جدیدا دیدن اتوبوس شلوغ صحنه ای است که هر روز با ان مواجه میشویم


یک اتوبوس شلوغ همیشه خطرناک است
اگر کسی که مریض است در اتوبوس باشد و در فاصله کمی از ما باشد
و یا اگر حادثه رانندگی پیش بیاید
در یک اتوبوس شلوغ همیشه باید حواسمان باشد که بعضی از چیز ها را رعایت کنیم
مانند این که وقتی که ما روی صندلی نشسته ایم و افراد بزرگ و مسن تر وارد اتوبوس میشوند
جای خود را به نشانه ی احترام و انسانیت به انها بدهیم
زیرا از ان ها دیگر عمری گذشته و مثله ما سالم و سر حال نیستند
ولی اتوبوس شلوغ با همه بدی هایش بازم چیز های خوبی دارد

همچون ارزان بودن ان نسبت به تاکسی ها و دیگر وسیله های نقلیه به جز مترو
همچنین من معمولا در اتوبوس فامیل دوست و اشناهای زیادی میبینم
و تا رسیدن به مقصد خود وقتم را با سلام و احوالپرسی و گفت و گو با انها میگذرانم
و انها هم نیز از من سوالاتی راجب خانواده و مدرسه میپرسند

اتوبوس شلوغ-اتوبوس مدرسه

انشا درباره اتوبوس شلوغ را تصور کنید

اولین روز هفته  شروع شده دوباره باید به مدرسه می رفتم.

مثل همیشه سر ایستگاه منتظر اتوبوس زرد با تصاویر کودکانه بودم.

که ناگهان با صحنه ی عجیبی روبرو شدم همه ی بچه ها سرشان را از پنجره اتوبوس بیرون آورده بودند

اول فکر کردم برای تفریح و شیطنت های کودکانه اینکار را کرده اند اما وقتی وارد شدم با جمعیتی دوبرابر هیشه

روبه رو شدم.

پله ها را که نتوانستم بالا بروم وقتی هم راننده اراده کرد درها را ببندد کیف بنده پشت درها جا ماند

و خلاصه با جیغ و داد بچه ها راننده درها را  باز کرد و جمع و جور تر ایستادیم

از حرف های بچه ها اینطور برداشت کردم که همکار راننده ی اتوبوس به شهر دیگری رفته

و استثنا امروز ما بچه های اتوبوس دیگر را می رسانیم.

در این فکر بودم که بخاطر سنگینی اتوبوس نتوانیم با سرعت همیشگی حرکت کنیم و دیر به مدرسه برسیم

که در همین حین یادم افتاد دنبال کوفته قلقلی نرفته ایم.

کوفته قلقلی یکی از بچه های اتوبوس است که وقتی می خواهد از بین میله های ایستگاه رد شود

باید نفسش را حبس کند تا بتواند وارد اتوبوس شود.

تا در خانه شان دعا می کرد به هر دلیل ممکن امروز مدرسه نیاید. خیر از این خبرها نبود سرحال تر از همیشه

ایستاده بود تا به دنبالش برویم .

نمی دانم چرا اورا از همیشه چاق تر میدیدم.

وارد شد و اولین قدم مبارکش روی کفش های واکس زده ام گذاشت بعد هم به دلیل کمبود جا روی پله ها نشست

و کاردستی یکی از بچه ها را متلاشی کرد.

من بدون هیچ کمکی ایستاده بودم از فشار جمعیت داشتم له میشدمنفسم بند آمده بود و با هر ترمز اتوبوس

موج مکزیکی می رفتیم و دوباره آرام میشدیم.

به مدرسه رسیدیم با همه ی دردسرها .خووشحال بودیم که کسی آسیب ندید.

اما همه نگران مسیر برگشت بودند.

ولی تجربه فراموش نشدنی شد که از خاطر بچه های دو اتوبوس پاک نمیشود.

همچنین بخوانید: انشا درمورد میوه های پاییزی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *