انشا درباره آفرینش خداوند (دوره ی متوسطه)

انشا درباره آفرینش خداوند (دوره ی متوسطه)

تابلوی آفرینش

انشا درباره آفرینش خداوند (دوره ی متوسطه)

خواست تصویری زیبا خلق کند، تصویری که حتی پس از گذشت میلیارد ها سال بازهم طرفداران زیادی داشته باشد و بینندگان زیادی را جذب کند.

سریعا دست به کار شد، قلمویش را برداشت مورچه ی کوچکی را کشید که باری صدبرابر خود را حمل می کند.

و آن را بر روی زمینی سرسبز و زیبا قرار داد ، در کنارش انواع حشرات،پرندگان،گل ها،گیاهان و درختان را نقاشی کرد.

بعد قلمویش را در آب فرو برد و سپس آن را آبی رنگ کرد تا برای نقاشی خود نهری بکشد.

در نهر ماهی های قرمز کوچک و سنگ ریزه هایی همچون مروارید کشید.

با قلمویش در کناره های آن گیاهان گوناگونی رویاند و اندکی از زیبایی هایش را در آن ها قرار داد.

تصمیم گرفت نمونه کوچک اما کامل تری از خودش رسم کند برای همین قلمو را در رنگ قهوه ای فرو برد

و سپس آن را بر روی صفحه آورد و باآن چیزی شبیه تنه ی بی جان درخت رسم کرد.

اما بعد با رنگ های دیگر آن را تزیین کرد و با هر رنگ چیزی دروجود آن قرار داد.

با سفید روشنایی را ، با زرد دانش را ، با سبز امید و زندگی را ، با ابی پاک بودن را ، با صورتی عشق و مهربانی را ،

با قرمز عصبانیت و با سیاه خشم را…

سپس همه ی این ها را در پشت جلوه ای دیگر به نام چهره قرار داد.

چهره ای که کاملا از تمامی ویژگی ها متفاوت بود .به تعداد زیادی از این نمونه ها را رسم کرد.

همه ی آن ها به یکدیگر شباهت های زیادی داشتند مثلا اینکه همگی محدود و مخلوق بودند،

جسمانی بودند و به همه چیز ها آگاه نبودند.

و تنها تفاوتشان در میزان رنگ های تشکیل دهنده ی آن ها بود.

یکی رنگ سیاه را بیشتر در وجودش پرورش داده بود و از روح پاک و الهی فاصله گرفته بود

و دیگری رنگ صورتی را یکی از خدا دور بود و دیگری نزدیک.

به سراغ بخش دیگری از نقاشی رفت،و با رنگ آبی یک صفحه ی بدون ستون کشید و در آن بخاراتی قرار داد و

نامش را ابر گذاشت و سپس از ابرها قطراتی را جاری کرد که هرکدام سرنوشتی داشتند،

سرنوشتی که که از قبل با دست خط خدا نوشته شده بود و هیچ کس جز خدا قادر به خواندن آن ها نبود.

و بعد از رسم کردن همه ی این ها انشا درباره آفرینش خدا دور آن ها را خطی کشید و

در یک گوی کوچک آبی رنگ قرار داد و سپس گوی را در زمینه ای مشکی قرار داد

و در اطرافش خورشید و سیارات را کشید.

بعد با انتهای قلمویش به گوی ضربه زد و ان را به چرخش در اورد و زندگی را در آن آغاز کرد.

اما با این خیال هنوز هم بخش زیادی از تابلو سفید است که در آن سفیدی ها

درواقع تمام چیزهایی هستند که ما نتوانسته ایم از تابلوی آفرینش درک کنیم.

دنیا تابلویی زیباست تابلویی که نقاش آن خداوند است و نزد ما به امانت مانده است و نباید

با اعمالمان خط خطی کنیم چون قبل از هر چیزی به خودمان آسیب زده ایم.

همچنین بخوانید: انشا درمورد توصیف طبیعت

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *