- نویسنده : Admin
- بازدید : 958 مشاهده
- دسته بندی : انشا پایه دهم , انشا پدربزرگم , انشا آزاد ,
همیشه یاد و خاطر آدم های لوتی و باگذشت ، در ذهن انسان ها باقی می ماند ، و مهربانی هایشان در ذهن ها هک می شود.
پدر بزرگ خدا بیامرز من هم از این دسته آدم ها بود ، او موه های سیاه ، هیکلی ورزیده ، چهره ای سفید رنگ و کشیده داشت . و چشم هایی که انگار خداوند ، مقداری از آسمان آبی را در مردمک چشم هایش قرار داده بود ، به طوری که از نگاه هایش هرگز دلسیر نمی شدی.اما به دلیل آسیب رسیدن به یکی از پاهایش ، در حادثه ای ، در راه رفتن می لنگید . و همیشه در تمام خوشی ها و ناخوشی ها ، لبخند ملیحی بر روی گونه های پژمرده اش بود.