موضوعات
- دستهبندی نشده
- انشاء پایه هفتم
- انشا پاییز
- انشاء حیاط مدرسه
- انشا روزی را که دوست دارید تکرار شود
- انشا فردی با سپری به میدان جنگ رفت
- انشا روزی در فصل بهاران
- انشا محل زندگی ما
- انشا ایران
- انشا اسمان شب
- انشا کفش
- انشا ناخن
- انشا درد دندان
- انشا شخصی خانه به کرایه گرفته بود
- انشا بار کج به منزل نمی رسد
- انشا شخصی شتری گم کرد
- انشا در مورد تصویر ذهنی
- انشا در مورد خواب
- انشاء پایه هشتم
- انشا آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید
- انشا کلاغ خواست راه رفتن کبک
- انشا صدای وزش شدید باد
- انشا صدای قار قار کلاغ
- انشا طعم بستنی یخی
- انشا بوی سیر
- انشا طعم خورشت قورمه سبزی
- انشا برداشتن یک ظرف داغ
- انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش
- انشا حاکمی دو گوش ناشنوا داشت
- انشا برخاست از خواب در صبح روستا
- انشا برخاست از خواب در صبح شهر
- انشا زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد
- انشا اگر معلم نگارش بودید
- انشا پروانه ای هستید در تاریکی شب
- انشا قطره بارانی هستید که از ابر چکیدید
- انشا روزگاری انوشیروان
- انشا مردکی را چشم درد خاست
- انشاء پایه نهم
- انشاء پایه دهم
- پیک نوروزی سال۹۶
- انشا عمومی
- انشا پایه هفتم
- انشا پایه هشتم
آمار گیر حرفه ای
بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا داشت
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم درس ۵ بازنویسی حکایت حاکمی دو گوش ناشنوا شد
حاکمی دو گوشش کر شد درمان دکترا هم هیچ تاثیری نداشت .حاکم از این اتفاق که موجب شده بود که او هیچ صدایی از ادم مضلومی را نشنود خیلی ناراحت بود و نمی دانست چکار کند روزی یک ادم دانا به پیش حاکم رفت و با اشاره و نوشتن به او گفت ای سلطان چرا غمگین هستی ؟
شما فقط یکی از حس های خود را از دست دادی خداوند به شما حس های دیگر هم داده است که سالم اند . از آنها استفاده کنید .حاکم کمی فکر کرد و گفت ای مرد دانا حرف درستی می گویی . من از این نعمت های دیگر خود غافل بودم
یا به نعمت های دیگر خود بی توجه بودم
تاریخ ارسال : ۳م فروردین ۱۳۹۶
بازدید : 22818 بازدید
سایر صفحات
اخبار انشاء
مطالب محبوب