انشا درباره پاییز – پایه هفتم

انشا درباره پاییز  – پایه هفتم

انشا درباره پاییز - پایه هفتم

انشا درباره پاییز – پایه هفتم

 انشا درباره پاییز – پایه هفتم

پاییز فصلی است که در آن برگ های درختان به زردی می گرایند ؛ اما بعضی از برگ ها هم در راه زرد شدن گاه قرمز و قهوه ای می شوند.

پاییز همان فصلی است که در آن برگ درختان می ریزند و در زیر پای رهگذران بی تفاوت خش خش می کنند.

پاییز شاید همان فصل غفلت است و رخوت شاید هم نه فصل هوشیاری و تدبر است؛

چه فرقی می کند که در پاییز خواب باشی یا بیدار مهم آن است که پاییز کار خودش را می کند. به دقت و حوصله دست به کار آراستن می شود؛

آراستن درخت ها ، شهر ها ، باغ ها و زمین به زرد و سرخ و قهوه ای برگ ها ؛ به قطرات گاه نم نم و گاه شر شر باران و به باد که می وزد.

پاییز همان فصل دل انگیزی است که گاه رویایی اش می خوانند

همان فصلی که می توانی در آن ساعت ها از پنجره ی اتاق به درخت روبروی خانه نگاه کنی و خسته نشوی.

پاییز همان دل انگیزانه ایست که گاه هوس می کنی زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند.

پاییز همان مادر رقص خرامان برگ هاست که به ناز و عشوه ی تمام چرخ زنان از آسمان بر سرت می بارند،

و تو سریع تر می روی تا زیر برگ هایش برسی و

با خودت بگویی این یکی به افتخار من افتاد.

پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگ هاست _

همان برگ های خرامان_ که این بار هوس می کنی کفشهایت را در آوری

تا موسیقی هبوط برگ ها پاهایت را قلقلک کند.

پاییز همان فصل درختان لخت خرمالو است که سرخی خرمالوهایش ر ا به همه عرضه می دارد.

همان فصل قاصدک های شیطون که برایت خبر می آورند ،

خبر های خوش ، خبر هایی که هیچ وقت نمی رسند

و تو باز هم آنها را بر می داری و فوت می کنی و با نگاهت تعقیبشان می کنی

تا در آبی ابری آسمان پاییز گم شوند.

آه عجب این پاییز برگ زیر هزار رنگ خوش می نشیند در چشم و خیال من …

ومن از ورای سفیدی دیوار های اتاقم همه را ، همه را خوب خوب می دانم؛

دیگر جاده های پاییز را از حفظ شده ام.

تهیه شده در انشا سرا

همچنین بخوانید: انشا درمورد آفرینش خدا

پاییز،فصل پاییز،انشا درمورد پاییز

مقدمه

 پاییز یک شعر است یک شعر بی‌مانند           زیباتر و بهتر از آنچه می‌خوانند

             پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست            مانند افسون است مانند یک رؤیاست

                                    با برگ می‌رقصد با باد می‌خندد         در بازی‌اش با برگ او چشم می‌بندد

  تا می‌شود پنهان برگ از نگاه او            پاییز می‌گردد دنبال او، هر سو

           هرچند در بازی هر سال، بازنده‌ست                بسیار خوشحال است روی لبش خنده‌ست

مانند یک کودک خوب و دل انگیز است          یا بهتر از این‌هاپاییز، پاییز است

بدنه

پاییز فرا میرسد فصل هزار رنگ….

فصل رنگ های زرد و سبزو قرمز و نارنجی آتشین…

فصل خش خش برگ ها زیر کفش عابرین…

فصل شور و زندگی بچه ها ،آغاز فصل درس و مدرسه…

پاییز برای هر کسی یادآور یک چیز است

یک خاطره ،یک زندگی، یک هیاهو ، یک درخت ، برگ های رنگی….

پاییز که فرا میرسد باران های پاییزی هم شروع می شوند و شهر را خیس باران میکنند.

پاییز چهره شهر را زیبا می کند و به شهر روح میدهد.

نتیجه گیری:

پاییز، این فصل زیبای سال

با غربتش آمده است

امروز برگی به زمین افتاد

و هرگز به شاخه برنگشت

وقتی دست‌های زرد برگ

به امید یافتن پناهگاهی

در آسمان خواب شاخه را می‌دید

درخت مرده بود

آری شروع راه پاییز است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *