- دستهبندی نشده
- انشاء پایه هفتم
- انشا پاییز
- انشاء حیاط مدرسه
- انشا روزی را که دوست دارید تکرار شود
- انشا فردی با سپری به میدان جنگ رفت
- انشا روزی در فصل بهاران
- انشا محل زندگی ما
- انشا ایران
- انشا اسمان شب
- انشا کفش
- انشا ناخن
- انشا درد دندان
- انشا شخصی خانه به کرایه گرفته بود
- انشا بار کج به منزل نمی رسد
- انشا شخصی شتری گم کرد
- انشا در مورد تصویر ذهنی
- انشا در مورد خواب
- انشاء پایه هشتم
- انشا آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید
- انشا کلاغ خواست راه رفتن کبک
- انشا صدای وزش شدید باد
- انشا صدای قار قار کلاغ
- انشا طعم بستنی یخی
- انشا بوی سیر
- انشا طعم خورشت قورمه سبزی
- انشا برداشتن یک ظرف داغ
- انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش
- انشا حاکمی دو گوش ناشنوا داشت
- انشا برخاست از خواب در صبح روستا
- انشا برخاست از خواب در صبح شهر
- انشا زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد
- انشا اگر معلم نگارش بودید
- انشا پروانه ای هستید در تاریکی شب
- انشا قطره بارانی هستید که از ابر چکیدید
- انشا روزگاری انوشیروان
- انشا مردکی را چشم درد خاست
- انشاء پایه نهم
- انشاء پایه دهم
- پیک نوروزی سال۹۶
- انشا عمومی
- انشا پایه هفتم
- انشا پایه هشتم
انشا در مورد قطره ی بارانی هستید که از ابری چکیده اید
انشا در مورد قطره ی بارانی هستید که از ابری چکیده اید
کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم در مورد قطره ی بارانی هستید که از ابری چکیده اید
کتاب مهارت های پایه هشتم درس هفتم با موضوع قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
در یکی از روز های خوب بهاری همراه دوستانم روی ابرها در حال بازی بودیم ناگهان صدای بلند رعد و برق به گوش رسید و ابر ها در حال مچاله شدن بودن و من همراه دوستانم از بالای ابرها به پاین سقوط کردیم . من خیلیدر آن لحظه حس خوب و در کنار حس ترس داشتم وقتی که به زمین رسیدم درون یک رودخانه پر فشار افتادم که همه قطره های اطراف من هم همراه با من وارد رودخانه شدن
من در آن لحظه خیلی ترسیدم اما در کنار آن لذتی وصف ناپذیر داشتم که همراه موج رودخانه در حال بالا و پایین پریدن بودم و مانند سرسره ایی عمل می کرد که ما را از مسیر رودخانه به سمت پایین می کشید .. کمی بعد باران قطع شد و رودخانه به مرور زمان آرام تر گرفت و ما با آرامش در مسیر جریان پیدا کردیم و در نهایت وارد یک مزرعه شدیم که با استفاده از من و دوستانم به محصولات خود را ابیاری می کردند
و مابه درون خاک منتقل پیدا کردیم در آنجا چیزهای عجیب و باور نکردنی دیدیم . در زیر زمین نیز سفره های زیر زمینی وجود داشت که ما دوباره از طریق این سفره های زیر زمینی به بالای کوه رسیدیم که به آن و چشمه های معدنی می گویند
و دوباره در فضای ازاد رها شدم که بعد از مدت ها که درون زمین بودم حس تازگی و سر زندگی را دوباره حس کردم ودر نهایت در اثر تابش خورشید تبخیر شدم و دوباره به روی ابر ها باز گشتم که این فرایند که برای من تحولی دوباره بود گردشآب می گویند
نظر شما در مورد این انشا چی بود ؟ نظر بزارید
این انشا اختصاصی بوده و کپی کردن در سایت های دیگر بدون ذکر منبع و لینگ سایت حرام است
- بازنویسی حکایت به روزگار انوشیروان روزی وزیرش
- بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا داشت
- انشا درباره درد دندان
- انشا در مورد صدای قار قار کلاغ
- جواب سوال در محیط مدرسه تحمل افکار دیگران، احترام به افکار دیگران و اخلاق و ادب را چگونه تمرین کنیم
- انشا از زبان کفش
- انشا پدر بزرگ
- انشا در مورد فداکاری
- انشا در مورد گذر از رودخانه
- انشاء مقایسه خواب در شب امتحان به صورت ذهنی